همیشه کارهای خونه تقسیم میشن .
ناهار یک روز به عهده منه و روز بعد سینا .
نسبت به قبل کارم کمتر شده . امروز یا فردا پروژه حدود یک ماهه من تمام میشه . و وقت بیشتری دارم . از دو سه روز دیگه برنامه جدیدی دارم .میخوام ایتم مهمی مربوط به پروژه ای جدید با ورژن بالا تر پیاده سازی کنم . این کار سبکه و تقریبا وقتم آزاد میشه .
برای همین امروز سینا امد میخوام بگم هر روز من ناهار اماده میکنم و فقط پنج شنبه ها به عهده تو باشه . جمعه هم که نیستیم
سینا علاقه زیادی به آشپزی داره .
من دوران مجردی دلم میخواست رستوران داشته باشم .
چند باری به خاطر علاقه سینا بحثش پیش آمد . اما به شوخی . !
ولی یک درصد تصمیم داریم چند سال بعد مثلا وقتی سینا به دوران بازنشستگی خودش رسید یک رستوران داشته باشیم .
این حرف برای شاید ده سال آینده یا بیشتره .
همه پست ها پاک کردم . خیالم راحت شد . دیگه اون حرفا حرفای من نبودن ! زندگی آدما عوض میکنه . دیشب به اوج مشکلات خودم رسیدم . فهمیدم چه قدر خدا دوستم نداره . چه قدر دوست داره اشک منو ببینه .
من خیلی جنگیدم . سعی کردم آدم خوبی باشم . سعی کردم به خواسته هام برسم اما نزاشتن . .
گاهی توی یه شب عوض میشی . !
دیگه هیچی نمیخوام . کاری به کسی هم ندارم . هیچ احساسی هم ندارم . امیدم از خدا از دست دادم .
دیشب نفس مرد برای همیشه . و خدا واسش هیچ کاری نکرد .
متاسفم من که همیشه توی لحظات خوب خدا شکر کردم . و لحظات بد به این معتقد بودم که همین طوری نمیمونه و یه حکمتی پشت ماجرا هست !
اما نه متاسفانه سرنوشت بعضی آدما سیاه نوشتن !
از اون جای که نوشتن دوست دارم . تصمیم گرفتم پست های وبلاگم پاک کنم و از اول بنویسم
یه روش دیگه .
از این به بعد خبری از شرح حال من و گذشته من نیست . فقط چیزی که میبینم مینویسم . بدون در نظرگرفتن احوالات خودم .
خبری از گذشته من . و آینده نیست توی نوشته هام . مخصوصا زندگی شخصی خودم .
فقط از زندگی مشترک و آدم های اطراف می نویسم .
به زودی هم این پست برمی دارم . نمیخوام چیزی از گذشته باشه جلو چشمم .
درباره این سایت